{ بیست و دو }

ساخت وبلاگ
و این دقیقا چیزی‌ه که یه وقتایی باعث شده فکر کنم، نمی‌دونم چه‌مقدار عمیق بوده البته، که شاید اون اول اولش اگه دست خودم بود که انتخاب کنم زندگی کردن رو، انتخابش نکنم. البته که یه روزایی‌م بوده که دیدم با همه چیش، اگه برمی‌گشتم انتخابش می‌کردم مثل دفعه قبل. ولی خب، برایند منطقی‌ای هم ندارن این دو تا. یه وقتی سروکله‌ی یکیشون پیدا می‌شه و در اکثر موارد ته ذهنم داره خاک می‌خوره، نهایتا با فکر کردن به مثالای دم‌دست‌ترش من باب همون داشتن و تجربه‌کردنای روزمره‌تر. { بیست و دو }...ادامه مطلب
ما را در سایت { بیست و دو } دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8kiosk839 بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 9:44

-خوش آمدید خانم. بفرمایید بنشینید.+متشکرم.. من آن میز کنار پنجره را ترجیح می‌دهم.-مانعی نیست.. منتظر کسی هستید؟+نه. ممنونم. کیفم را روی صندلی کناری می‌گذارم. نگاهم از زیپ نیمه بازش عبور می‌کند و می‌افتد روی بلیت پرواز شماره 1209 ساعت 19:30. به ساعتم نگاه می‌کنم؛ 16:22 است. همه چیز بر وفق مراد است. به اندازه ی خوردن یک تکه کیک دارچین با چای گرم در کافه ی محبوبم، رو به چشم انداز مورد علاقه‌ام از خیابان شانزدهم فرصت دارم. چشمانم را می‌بندم و همه‌چیز را از ابتدا مرور می‌کنم؛ برای هزارمین بار. چمدانم را روی ریل می‌گذارم، از گیت بازرسی عبور می‌کنم، به مانیتور برنامه پروازها نگاه می‌کنم و می‌بینم که پروازم درحال صدور بلیت است. به آدمهایی نگاه می‌کنم که یکدیگر را در آغوش می‌گیرند؛ عده ای برای خوشامدگویی و عده ای برای خداحافظی، عده ای با چشمان اشکبار و عده ای با لبخندهای پهن و درخشان. راهم را به سمت سالن انتظار دوم باز می‌کنم. پاسپورت و بلیتم را روی میز مسئول بازرسی می‌گذارم. نگاهی به تصویر پاسپورتم می‌اندازد و نگاهی به صورت من. بله آقا، خودم هستم. چه کس دیگری می‌توانستم باشم؟ متاسفانه من همیشه خودم هستم. این بزرگترین رنج من است.پا به سالن انتظار می‌گذارم. اینجا حس سردرگمی بر لحظه‌های احساسی غلبه دارد. چمدانم را پشت سرم می‌کشم و به طرف یکی از صندلی‌های...-سلام. عذر می‌خواهم، اینجا جای کسی‌ست؟+خیر، بفرمایید بنشینید.کیفم را از روی صندلی برمی‌دارم تا بنشیند. سعی می‌کنم تصویر تکه پاره شده ی رویاهایم را در ذهنم بازسازی کنم و به ادامه‌ی قصه‌ی تکراری‌ام بپردازم. صدایش دوباره افکارم را به‌هم می‌ریزد.-منتظر کسی هستید؟ به‌تان می‌خورد منتظر باشید.+برای شما اهمیتی دارد؟-اهمیتی که ندارد. یعنی اهمی { بیست و دو }...ادامه مطلب
ما را در سایت { بیست و دو } دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8kiosk839 بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 9:44

-Maybe I thought it would give me a meaning, scarring myself for another. But, I didn't know it wasn't only about having a meaning. It never is. It matters what meaning you get, and what you get therewith the meaning. When the time goes by and you grow up and you begin to forget what it felt like then to be helpful and to be involved in injuries which you thought could give you a new meaning, you're just some living scar that questions its past every day and night. 

-می‌تونستم خوشحال باشم وقتی می‌تونستم، ولی نبودم. من دیر فهمیدم که معنایی هم اگر از زخم‌های خودخواسته به‌جا بمونه، رشد کاذبه.

- این سرنوشت بود که منو از این راه برد یا من بودم؟

{ بیست و دو }...
ما را در سایت { بیست و دو } دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8kiosk839 بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 18 فروردين 1400 ساعت: 19:52

١٣٩٨/١٠/٢٩٠٨:١٩صبح بیدار شدم و برف سنگین می‌بارید. لباسامو پوشیدم، آماده نشستم که تعطیل شد.خوابم نبرد.الان پتو پیچیدم دور خودم، رو به بالکن نشستم، به آسمون نگاه می‌کنم که سفیدِ یکدستش چشممو می‌زنه و نوازش می‌ده، و به برفی که شدت و اندازه ی دونه‌هاش ه { بیست و دو }...ادامه مطلب
ما را در سایت { بیست و دو } دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8kiosk839 بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 18 فروردين 1400 ساعت: 19:52

خیلی وقته می‌خوام حرفی بزنم اما بلد نیستم.  دیگه بلد نیستم بنویسم. دیگه بلد نیستم حس‌های کوچیک و بزرگ رو کلمه کنم. درست وقتی که به این توانایی احتیاج داشتم شروع به از دست دادنش کردم توی یه سکوت طولانی و عمیق فرو رفتم.  سکوتی که حتی سنگین هم نیست. و ا { بیست و دو }...ادامه مطلب
ما را در سایت { بیست و دو } دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8kiosk839 بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 18 فروردين 1400 ساعت: 19:52

فکر میکنی بزرگ شده ای. فکر میکنی این بار که رویارو شوی دیگر دستهایت نمیلرزند. فکر میکنی آن وقت‌ها بچه بوده ای که لرزیده ای، اشک ریخته ای، خودت را تباه کرده ای. اما تو بزرگ نمیشوی. تو جایی تهِ دره عمیقی که میان بزرگسالی و کودکی است، جا خوش کرده ای. هم { بیست و دو }...ادامه مطلب
ما را در سایت { بیست و دو } دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8kiosk839 بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 18 فروردين 1400 ساعت: 19:52

خدایا

ممنون برای باران که دادی تا ما تنها نباشیم، یا که با خیال راحت‌تری تنها باشیم.

{ بیست و دو }...
ما را در سایت { بیست و دو } دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8kiosk839 بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 18 فروردين 1400 ساعت: 19:52

-It's been that way since you were babies. and when one of you falls down, the other is standing-

{ بیست و دو }...
ما را در سایت { بیست و دو } دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8kiosk839 بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 18 فروردين 1400 ساعت: 19:52

l invisible ink - Mandy Moore l سلام عزیزم. با احتساب این سه دقیقه، 316 روز از آخرین باری که نفس راحتی کشیده ام می‌گذرد. از آخرین تصویری که از دنیای عادی برایم باقی مانده و دیگر چه کسی تعیین خواهد کرد که کدامشان عادی بوده و کدام غیرعادی. عزیزم، به تو { بیست و دو }...ادامه مطلب
ما را در سایت { بیست و دو } دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8kiosk839 بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 18 فروردين 1400 ساعت: 19:52

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
{ بیست و دو }...
ما را در سایت { بیست و دو } دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8kiosk839 بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 18 فروردين 1400 ساعت: 19:52